.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳۱۱→
نگاهم واز ارسلان گرفتم ودوباره به جعبه کادوهای روی میز خیره شدم...
بی اختیار ازجابلند شدم وبه سمت میز رفتم...به میز رسیدم ونیشم تابناگوشم بازشد...من تاحالا این همه کادوباهم یه جاندیده بودم!!!چقد خوشگلن...وای...ببینشون...
دست دراز کردم وشروع کردم به وارسی کردن کادوها...تویکی ساعت بود،تویکی دیگه ادکلن،یکی لباس مارک دار،یکی خرس پولیشی...
خرسه روازتوی جعبه بیرون آوردم ونگاهی بهش انداختم...
خرس پولیشی به چه کار ارسلان میاد؟!!کدوم آدم خری همچین چیزی به ارسلان هدیه داده؟
- یکی نیس بگه آخه دختره احمق مگه من هرروز بعداز ظهر،میرم توکوچه بادخترای محلمون خاله بازی می کنم که تو واسم خرس خریدی؟
به سمت صدا چرخیدم وبا ارسلان چشم توچشم شدم...حالا دقیقا روبروی من وایساده بود...
لبخندی زدم وبه کادوهااشاره کردم وگفتم:این همه کادوبرای چیه؟!تولدته؟
پوزخندی روی لبش نشست...گفت:تولد کجابود بابا!
پوزخندش محوشدوباشیطنت گفت:یعنی تونمی دونی امروز چه روزیه؟!
گنگ وگیج گفتم:نه... چه روزیه؟!
لبخندشیطونی روی لبش نقش بست...باریتم آهنگینی گفت:روز ولنتاینه...روزولنتاینه...
عه؟!!روز ولنتاین امروزه؟!!به به به...پس روز ولنتاینه که این همه کادو به گودزیلا رسیده!
خندیدم وگفتم:معلومه خیلی واله وشیدا داری که این همه کادو بهت تقدیم شده ها!
خندید ولی چیزی نگفت...
- می خوای بااین همه کادوچیکار کنی؟!
پوفی کشید وگفت:من که می خواستم بندازمشون آَشغالی ولی محراب گفت حیفه.قرار شده فردا بیاد اینارو ببره پیش یکی ازدوستاش که مغازه حراجی داره،بفروشتشون.
وروش وازمن برگردوندوبه سمت مبل یه نفره رفت وروش ولو شد...
نگاهم ورادوین گرفتم وبه کادوهای روبروم خیره شدم...تک تکشون و باذوق وشوق باز می کردم وامتحانشون می کردم...ادکلنارو بودمی کردم،ساعتارو دست می کردم...
خیلی باحال بود!!ذوق مرگ شده بودم...حیفه که محراب اینارو ببره بفروشه...خب چرا ارسلان ازشون استفاده نمی کنه؟!!چه می دونم...لابد چون از دوست دختراش بدش میاد نمی خوادکه کادوهای اوناتو خونه اش باشن وازشون استفاده کنه...آره شاید!!
همین جوری داشتم باذوق وشوق کادو هارو وارسی می کردم که رسیدم به یه جعبه کادوی صورتی به شکل دوتا قلب درهم حلقه شده...چه جعبه خوشگلی!!ذوق زده در جعبه رو باز کردم ونگاهی به داخلش اندختم...توش فقط یه شاخه گل بود!!وا...این همه پول دادی جعبه به این خوشگلی خریدی که فقط توش یه شاخه گل بذاری؟!!مردم کم دارن به خدا!!
کنار شاخه گل،یه کارت به شکل قلب بود...حتما طرف واسه ارسلان جمالت عشقولانه نوشته!!بذار بازش کنم توش وبخونم یه ذره بخندم روحم شادبشه...
بی اختیار ازجابلند شدم وبه سمت میز رفتم...به میز رسیدم ونیشم تابناگوشم بازشد...من تاحالا این همه کادوباهم یه جاندیده بودم!!!چقد خوشگلن...وای...ببینشون...
دست دراز کردم وشروع کردم به وارسی کردن کادوها...تویکی ساعت بود،تویکی دیگه ادکلن،یکی لباس مارک دار،یکی خرس پولیشی...
خرسه روازتوی جعبه بیرون آوردم ونگاهی بهش انداختم...
خرس پولیشی به چه کار ارسلان میاد؟!!کدوم آدم خری همچین چیزی به ارسلان هدیه داده؟
- یکی نیس بگه آخه دختره احمق مگه من هرروز بعداز ظهر،میرم توکوچه بادخترای محلمون خاله بازی می کنم که تو واسم خرس خریدی؟
به سمت صدا چرخیدم وبا ارسلان چشم توچشم شدم...حالا دقیقا روبروی من وایساده بود...
لبخندی زدم وبه کادوهااشاره کردم وگفتم:این همه کادوبرای چیه؟!تولدته؟
پوزخندی روی لبش نشست...گفت:تولد کجابود بابا!
پوزخندش محوشدوباشیطنت گفت:یعنی تونمی دونی امروز چه روزیه؟!
گنگ وگیج گفتم:نه... چه روزیه؟!
لبخندشیطونی روی لبش نقش بست...باریتم آهنگینی گفت:روز ولنتاینه...روزولنتاینه...
عه؟!!روز ولنتاین امروزه؟!!به به به...پس روز ولنتاینه که این همه کادو به گودزیلا رسیده!
خندیدم وگفتم:معلومه خیلی واله وشیدا داری که این همه کادو بهت تقدیم شده ها!
خندید ولی چیزی نگفت...
- می خوای بااین همه کادوچیکار کنی؟!
پوفی کشید وگفت:من که می خواستم بندازمشون آَشغالی ولی محراب گفت حیفه.قرار شده فردا بیاد اینارو ببره پیش یکی ازدوستاش که مغازه حراجی داره،بفروشتشون.
وروش وازمن برگردوندوبه سمت مبل یه نفره رفت وروش ولو شد...
نگاهم ورادوین گرفتم وبه کادوهای روبروم خیره شدم...تک تکشون و باذوق وشوق باز می کردم وامتحانشون می کردم...ادکلنارو بودمی کردم،ساعتارو دست می کردم...
خیلی باحال بود!!ذوق مرگ شده بودم...حیفه که محراب اینارو ببره بفروشه...خب چرا ارسلان ازشون استفاده نمی کنه؟!!چه می دونم...لابد چون از دوست دختراش بدش میاد نمی خوادکه کادوهای اوناتو خونه اش باشن وازشون استفاده کنه...آره شاید!!
همین جوری داشتم باذوق وشوق کادو هارو وارسی می کردم که رسیدم به یه جعبه کادوی صورتی به شکل دوتا قلب درهم حلقه شده...چه جعبه خوشگلی!!ذوق زده در جعبه رو باز کردم ونگاهی به داخلش اندختم...توش فقط یه شاخه گل بود!!وا...این همه پول دادی جعبه به این خوشگلی خریدی که فقط توش یه شاخه گل بذاری؟!!مردم کم دارن به خدا!!
کنار شاخه گل،یه کارت به شکل قلب بود...حتما طرف واسه ارسلان جمالت عشقولانه نوشته!!بذار بازش کنم توش وبخونم یه ذره بخندم روحم شادبشه...
۱۸.۷k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.